حكايت

ارتباط با دوستان

حكايت

۶۸ بازديد

هرگز از دور زمان نناليده بودم و روي از گردش آسمان درهم نكشيده، مگر وقتي كه پايم برهنه مانده بود و استطاعت پاي پوشي نداشتم؛ به جامع كوفه در آمدم دلتنگ. يكي را ديدم كه پاي نداشت سپاس نعمت حق به جاي آوردم و بر بي كفشي صبر كردم...

مرغ بريان به چشم مردم سير       كمتر از برگ تره بر خوان است
وان كه را دستگاه و قوت نيست       شلغم پخته مرغ بريان است!

 

گلستان سعدي؛ باب سوم؛ در فضيلت قناعت

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در مونوبلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.