جمعه ۰۷ اسفند ۹۴ | ۱۶:۴۷ ۶۸ بازديد
هرگز از دور زمان نناليده بودم و روي از گردش آسمان درهم نكشيده، مگر وقتي كه پايم برهنه مانده بود و استطاعت پاي پوشي نداشتم؛ به جامع كوفه در آمدم دلتنگ. يكي را ديدم كه پاي نداشت سپاس نعمت حق به جاي آوردم و بر بي كفشي صبر كردم...
مرغ بريان به چشم مردم سير | كمتر از برگ تره بر خوان است | |
وان كه را دستگاه و قوت نيست | شلغم پخته مرغ بريان است! |
گلستان سعدي؛ باب سوم؛ در فضيلت قناعت